آرام جانم پریماهآرام جانم پریماه، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

یه دختر ازجنس ماه

مادر....

  بالاخره من هم " مادر " شدم هنوز باورش برايم سخت است .وقتي خودم را در جايگاه مادر مي بينم تمام وجودم را ترس فرا مي گيرد . مي ترسم و گاهي مي لرزم .حتی دوست و فامیل باورشان نمیشود که سمیه هم مادر شده و این دختر یکی یدونه ناز نازی .. از این به بعد وارد دنیای جدیدی میشود دنیایی به نام دنیایه مادرانه . دنیایه از خود گذشتگی . دنیایه صبرو تحمل . دنیایه عشق . دنیایی که تا مادر نشوی درکش نمیتوانی بکنی ..... پریماهم از همان لحظه كه فهميدم تو در بطن مني به خود مي باليدم و خدا را هزاران بار شكر مي كنم كه بر من نام مادر نهاد  وقتي چشمهاي معصومت را به اين دنيا باز كردي  همه مادر شدنم ر...
30 خرداد 1393

دختر زبروزرنگ

سلام دختر باهوشم یا به قول عمو مصطفی دختر زبرو زرنگ مامان امروز کلی با بابایی قربونت شدیم . دیگه بیشتر چیزارو تشخیص میدی . برای مثال وقتی گوشی بابایی زنگ میخوره سری بر میداری میگی بابا و میدیش به بابایی. گوشیه هرکسو برمیداری میدی به خودش  واسه خودت یه پا گوشی شناس شدی .. تازه نمیدونی که دلم ضعف میره زمانیکه میبینم تو گوشیرو برداشتی گذاشتی بغل گوشت و  سرتو کج میکنی و به زبون خودت حرف میزنی و راه میری تو خونه وای که دلم میخواد فداتشم ملوسکم... دیگه اینکه وقتی بهت میگم پریماه کنترلو بیار سریع میدوی کنترلو برمیداری میدی به من.. تازه از این بگم که عصر بابایی به من گفت یه پتو برام میاری تا من خواستم پاشم دیدیم شما بدو بدو کردی تو اتاق خ...
29 خرداد 1393

آنه

آنه !  تكرار غريبانه ي روزهايت چگونه گذشت وقتي روشني چشمهايت در پشت پرده هاي مه آلود اندوه پنهان بود با من بگو از لحظه لحظه هاي مبهم كودكيت از تنهايي معصومانه دستهايت آيا مي داني كه در هجوم دردها و غم هايت و در گير و دار ملال آور دوران زندگيت حقيقت زلالي درياچه نقره اي نهفته بود؟ آنه ! اكنون آمده ام تا دستهايت را به پنجه طلايي خورشيد دوستي بسپاري در آبي بيكران مهرباني ها به پرواز درآيي و اينك آنه شكفتن و سبز شدن در انتظار توست... در انتظار تو   ...
29 خرداد 1393

زندگی یعنی

  زندگی یعنی دیدن لبخند عزیزانی که دوستشان داریم. زندگی یعنی شادی های بی دلیل و خنده های از ته دل. زندگی یعنی خاطره های یواشکی که ثانیه ها لبخند را بر لبانمان جاری می سازد. زندگی یعنی صدای قهقه کودکان، یعنی دیدن طلوع هر صبح خورشید... زندگی یعنی آرامش یعنی سادگی... زندگی، یعنی چای تازه دم مادر . ...
29 خرداد 1393

ارام جان من میگه مامان . بابا

دختر زیبایم  ارام جانم روز به روز شیرینتر و خانم تر میشوی. زندگیمان با تو هر روز زیباتر و عاشقانه تر میشود، چه زیباست بودنت در کنارما . پرنسس قشنگم نمیدونی این روزا چقد عسل شدی چکارا که نمیکنی ، چقدر ملوس خودتو لوس میکنی و وقتیکه برات شعروترانه ای میخونیم سرتو تکون میدی و برامون ناز میکنی ، این روزا حتی جواب سوالمو با اشاره سر میدی وقتی بهت میگم بریم بیرون سرتو میاری پایین و خیلی اروم و نحیف میگی ها یا هوم این ها گفتنتو به صدتایه بله  و اره  نمیدم .. نفس زندگیمون این روزا خیلی قشنگ یادگرفتی میگی ماما بابا . دیگه هرچیزی رو که بخوای میگی ماما و اشاره میکنی چقدر زیبا وقتی تشنه میشی میگی ماما ابه...
28 خرداد 1393

زیارت قبول دخترم- پریماه خانم درحال خواندن زیارتنامه

کنون که سایه شمس الشموس بر سر ماست......سزد که بر سر خورشید سایه اندازیم بچه محله امام رضا     موره میبینی که شر و با صفایُم        بچه ی محله ی امام رضایُم زلزلیم، حادثیم، بلایم               بچه ی محله ی امام رضایُم   هر روز جمعه دلومه مبندم            به پینجله طلا و ورمگردُم   کار و بارم ردیفه با خدایم              بچه ی محله ی امام رضایُم   به موبگو بیا به قله قاف ...
26 خرداد 1393

پریماه در کاشان دیار سهراب سپهری

دنگ..،دنگ.. ساعت گیج زمان در شب عمر می زند پی در پی زنگ. زهر این فکر که این دم گذر است می شود نقش به دیوار رگ هستی من... لحظه ها می گذرد آنچه بگذشت ، نمی آید باز قصه ای هست که هرگز دیگر نتواند شد آغاز... سهراب سپهری   سلام قشنگم در سفری که در نوروز به تهران داشتیم سری هم به کاشان زدیم . ظهر رفتیم به خونه دوست بابایی حسن درکاشان واقعا خانواده خوب و محترمی هستن انقد خوبن که ادم جلوشون کم میاره ایشالا که همیشه خوش و سلامت باشن خلاصه اون روز خیلی بهشون زحمت دادیم خیلی خوش گذشت مارو بردن  امام زاده سلطان علی و بعداز زیارت  رفتیم سر مزار  سهراب سپهری ..  اونجا حال و هوایه خوشی داشت .... این هم چندتا ا...
26 خرداد 1393

دختر که داشته باشی...

دختر که داشته باشی،  با خود تصور می کنی  پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش  -وقتی کمی بلند تر شوند-  و کیف عالم را می بری  از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان  دختر که داشته باشی،  خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی  که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده  به گوش انداخته اید  -همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود  و خنده ی از ته دل امانش را می برد-  دختر که داشته باشی  انتظار روزی را می کشی که با هم  بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ  و گل های یاس سفید و زرد به رشته درآمده  گرا...
25 خرداد 1393